آیا توافق همیشه بهتر از جنگیدن از طریق شکایت کردن و متوسل شدن به قانون است؟ نظریه کوز به ما میگوید که چه زمانی میتوان به این سوال جواب مثبت داد.
فرض کنید بیل رستورانی باز میکند که بسیار محبوب میشود و سود چشمگیری میکند. متأسفانه، کمی سر و صدا نیز ایجاد میکند و همسایهها شروع به شکایت میکنند. در نهایت، همسایهها از بیل شکایت میکنند و طبق عموم امور قضایی، یک کابوس بوروکراتیک و همچنین اقتصادی شروع میشود؛ زیرا یک: هزینههای قانونی برای Bill و همچنین همسایگان وجود دارد. دو: ممکن است زمان بسیار زیادی طول بکشد تا دادگاه تصمیم بگیرد. سه: همه در نهایت زمان زیادی را تلف میکنند. آیا اگر جایگزین بهتری وجود داشته باشد عالی نیست؟ مطمئنا! برخی از افراد به قضیه کوز که توسط رونالد کوز ارائه شده است اشاره میکنند، که میگوید چانهزنی بین طرفین در صورت تحقق شرایط خاص منجر به نتیجه کارآمد خواهد شد. در شرایط ما، شاید بیل برای جبران مزاحمتش به همسایهها پول میداد یا برعکس، همسایهها برای نقل مکان به بیل پول می دادند. مهم نیست که نتیجه چه باشد، تا زمانی که کارآمدتر و بی دردسرتر از شکایت باشد، همه چیز خوب است. درست است؟ در تئوری بله. اما چیزی که خیلیها نادیده میگیرند این واقعیت است که قضیه کوز به پارامترهایی نیاز دارد که اغلب بعید به نظر می رسد در دنیای واقعی رخ دهد، مانند یک: ناچیز بودن هزینههای چانهزنی. دو: دوطرف باید تحت اطلاعات کامل عمل کنند. سه: یک طرف به طور نامتقارن قدرتمندتر از دیگری نباشد و غیره. به این ترتیب، چانهزنی کوزی اغلب در دنیای واقعی نقصهایی دارد که مطلقاً هیچ اشکالی در آن نیست. تا زمانی که آن را به عنوان یک راهحل بالقوه به جای یک راه حل کامل در نظر بگیرید، ممکن است بتوانید از آن به خوبی استفاده کنید. فقط در نظر داشته باشید: الف: فرض نکنید که همیشه کار میکند. ب: درک کنید که ممکن است تحت یک سیستم اقتصادی متفاوت از سیستمی که ما داریم یا در سناریوهای مختلف بازار بهتر کار کند. و ج: شرایط مرتبط با قضیه را فراموش نکنید.